برای لحظه ی شیرین رویاهای زیبایم
درون بستری از مخمل و دیبا
من تو را با تیشه ی عشقم تراشیدم
به شوقی همچو برق دیدگان تو
به مهتاب درون چشمه پاشیدم
شبی در گوشه ای تنها
شبی مهتابی و روشن
که از غمها تهی بودم
تو را با تیشه ی اندیشه ی شعرم تراشیدم
تنت را در میان چشمه ی مهتابها شستم
نشاندم در میان برق صد الماس
بتی عشق آفرین گشتی
گرفتی روشنی تابنده گشتی
شباهنگام هزاران اختر تابنده و روشن
تو را باید ستایش کرد
تو را باید نیایش کرد
ولی ، اما، دریغا...
تاریخ : پنج شنبه 92/11/10 | 6:35 عصر | نویسنده : ساحل | نظرات ()