دلم آرامش دریایی میخواهد !
که در پس تلاطم موجهایش
صدای عشق نوازشگر لحظه هایم باشد...
" دلم تو میخواهد "
با لبخند یاسی ات....
که به یکباره مست میکند
تمام مرا...
عشق های افراطی بلوغ،
عزیزم های کلیشه ای،
وابستگی های کودکانه
... نمیخواهم...
دلم تویی میخواهد که سکوتم را معنی کند...
? "ع ش ق"
واژه ی غریبیست عشق...
لحظه ای آبادت میسازد، لحظه ای ویران!
لحظه ای پادشاهی، لحظه ای گدا
پر است از فراز و نشیب، دوری و نزدیکی
تضاد و تفاهم، شک و یقین...
عجیب قدرتمند است و جادو میکند!
خانه ات آباد، ویرانگر لحظه هایم
برقرار باشی در دلم تا همیشه
ای فاتح شبهای با تو بودنم
... ای عشق...
دلگیر که می شوی دوست دارم تمام جاده ها چالوس من باشند !
مسیرت را به گردنم بیندازند ...
تا بی آنکه از کوله ات، قدم به قدم برایم نشانی بیفتد
ادامه ات دهم
من، رد پایت را از سر راه نیاورده ام !
که با پاشنه هر سیندرلایی پایکوبی کنم
من تو را با تمام بی کسی ام کشف کرده ام
وقتی که چشم هایت
نگهبان ِرشوه نگیر و خواب آلود ناشناخته هایت بود
تو را دزدیدم از تقدیر
و پیش خدا انکار کردم داشتنت را تا
به بهانه ی عدالت خنده هایت را به مساوات تقسیم نکند ....
کجای چهار فصل نام تو می گنجد . . .؟
رویش از توست
بهار ، بهانه ، باران هم !
تو ...
فصل پنجم شاعرانه های منی ...!
بهانه هم اگر می گیری ...
بهانه ی مرا بگیر !
من تمام خواستن را وجب کرده ام
هیچکس
هیچکس به اندازه من
عاشق تو و بهانه هایت نیست !
کاش باران بودم !
دقیقاً می گذاشتم
روزی که چترت را جا گذاشتی
می باریدم ...!
دارم فکر می کنم
چقدر خوب می شد ...
نزدیک صورتم نفس می کشیدی
می دانی ؟
من رک تر از آنم که نبوسمت !
دلم یک بغل " تو " را می خواهد.
که به جای تلاقی نگاه و سعی بر گریز بی امان
مرا به اسم کوچکم صدا بزنی !
و برای دقایقی نه چندان کوتاه
به یک دونفره دوست داشتنی دعوتم کنی ،
مرا تنگ در آغوش بکشی
" آنقدر که نفسم را در نفست پیدا نکنم "
کمی عقبم ببری
به چهره ام خیره شوی ،
و بی اختیار
یک لب کشـــــــــدار از من فرو ببری
همین !